عظم الله اجورکم بهذه المصیبه العظیمه
بعد از اندی ماه و روز
سلام
یوم الاربعین ،یعنی خمسین من شروع محرم
یوم قد بلغ العاشور مره الثانی
لقد ورد فی الروایات و التاریخ الشیعی ،الیوم یوم الاتصال الراس حسین بن علی الی بدنه
و قد واصله بالسجاد (علیه السلام)
و از آن روز فقط چهل روز گذشته بود که دیگر چندی از کودکان در میان اسرا بیش نبودند و ...
و تاریخ شرم دارد بازگو کند آنچه بر آْل البیت رسول الله گذشت درین ایام
گویند که وقتی یزید ملعون بر آقا اما سجاد عرضه داشت که سه خواسته و درخواست ایشان مقبول افتد ،آقا در جواب فرمودند :
اول اینکه گر قصد کشتن مرا داری ،کسی را همراه این زن و بچه کن تا به مدینه برگردند
دوم آنکه بگو البسه و پوشش هایی را که به تاراج برده اند ،عودت داده شود
و سوم این که سر آقا ابی عبد الله الحسین بدیشان تحویل داده شود تا به بدن مبارکشان ملحق گردانند
اما از اولی اینکه یزید علی رغم اینکه سه مرتبه قصد شهادت آقا را نموده بوده ،که دو مرتبه را عمه سادات حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) مانع شده بودند ،در جواب آقا عرضه داشتند که شما ایشان را به مدینه باز خواهی گرداند
در دومی نیز در میان البسه ،پارچه ای بود که حضرت زهرا سلام الله علیها به دست خویش بافته بود و آن را به زینب چهار ساله اش سپرده بود تا روزی که حسین آن را از تو بطلبد و این همان پارچه کهنه ای بود که حسین زیر لباس هایش پوشید تا او را لخت نگرداندند، یزید دستور داد بر گرداندند و آن تیکه پارچه بعد از پنجاه و اندی سال دوباره به میان آْهل بیت برگشت
و سوم هم علی رغم میل باطنیش و ترس ازینکه آقا اما سجاد بخواهد ازین استفاده سیاسی کند ،قانع شد تا به سر را به بدن ملحق کند و آقا امام سجاد در چنین روزی سر را در کنار بدن به خاک سپردند
دو سر از تن ها جدا نشد در کربلا ،
یکی سر نازدردانه ابی عبدالله ، آن شیرخواره 6 ماهه ،حضرت علی اصغر علیه السلام که پس از شهادت بلافاصله در پشت خیام بدشت مبارک خود مولا به خاک سپرده شد و دیگری نیز سر حر بن یزید ریاحی که اکنون نیز در حدود 3 کیلومتری حرم مولا دفن است و او را قبیله اش پس از شهادتش بردند و دفن کردند و دیگر بی سر نشد تا آنکه به گمانم هشتصد سال بعد قبر او توسط شاه اسماییل صفوی که خبر از خرابی قبرش یافته بود باز دید شد ،دیدند که هنوز بدن سالم است و پارچه ای که مولا به سر وی بسته است هنوز هم هست ،خواستند که به تبرک بردارند پس هر کاری کردند که خون تازه ای که از سر جاری شده بود را بنده بیاورند به پارچه ای دیگر ،پس به ناچار همان را بستند و تیکه را بهر تبرک برداشتند
....درازا دارد این داستان و ما هم شرم سار ز نقلش
عبرت گیریم که نباشیم در لشکر یزیدیان زمان و نگذاریم مولامان را تنها
دعا بفرمایید